۱
خیلی یه دفعه ایی شد. خودمم باورم نمی شد که حرکت 2 روز
دیگه باشه. آخه یک ماه بود که به خاطر درگیری های عراق
سفرمون عقب و جلو می شد. اولش که باور نکردم. آخه
صبح اول صبح رفیقم زنگ زد و گفت: فلانی 2روز دیگه حرکته.
امروز بعد از ظهر هم جلسه توجیهی کاروان برقراره. خلاصه تلفن
رو قطع کردم و می خواستم به خواب شیرینم ادامه بدم که یدفعه
دو زاریم افتاد و به بقیه رفقا زنگ زدم تا ته و توی ماجرا رو
در بیارم….

الان که دارم این خاطرات رو می نویسم 1 روز از اومدنم به ایران
می گذره. راستش رو بخواید این سفر با سفرهای قبلیم خیلی فرق
می کرد. یه سری اتفاق های جالب برایم رخ داد که در سفرهای
گذشته مثل این اتفاقات رو ندیده بودم.
درست از لب مرز ایران شروع شد.
همون جایی که افسر پلیس مرزبانی ایران به بروبچ ما تذکر داد
که آمریکایی های اونور مرز هستند، حواستون رو جمع کنید…
و من هم قصد دارم تمام اتفاقات باجویی آمریکایی ها از زوار
امام حسین (ع) که خودم هم در بین آنها بودم را بازگو کنم. اما
برای اینکه هم شما از خوندنش خسته نشید و هم به من که تازه
از سفر اومدم فشار نیاد سعی می کنم هر روز تا یه جایی از
اتفاقات رو بنویسم…

در ضمن اگه دوست دارید از درج ادامه خاطرات مطلع
بشید می تونید در خبرنامه وبلاگ عضو شوید.